در آخرین ماه های بیست و شش سالگی و بعد از چندماه مادری؛
حس کسی را دارم که صدها سال عمر کرده و در پایان راه قرار دارد و دنیا تمام بازی هایی که داشته را برایش رو کرده.
خسته از راهِ طی کرده در انتهای مسیر در انتظار ایستاده تا روز موعود.
دارد کمکم تمام میشود.امسال هم مانند هزار و اندی سال پیش گذشت.همه ذرات عالم کلافگیشان را داد میزنند.شاید آدمها هنوز خسته نشده باشند، شاید هنوز فکر کنند کاری از دستشان برمیآید؛ ولی عالم معطل مانده، همه در انتظار اند؛
هی خواندیم، هی خواندیم و فلسفه بافتیم، خواندیم و همه عالم را زیر و زبر کردیم، رفتیم تا ذات و پایین آمدیم، هی در خیال و عقل سیر کردیم، و باز در حس ماندیم! هی قوس صعود را خواندیم و هی در تهِ تهِ قوس نزول دست و پا زدیم، هی کفتیم عالم ذوسطوح است و قواعد ملکوتی را به رخ عالم کشیدیم و وقتی به خودمان نگاه کردیم دیدم گیرِ عالمِ ملکایم هنوز!
میدانستیم کوچکترین امّید بستنی به خلق گناهی نابخشودنی ست ولی باز هم برای حل مشکلاتمان دست به سوی این و آن دراز کردیم، و فراموش کردیم "هو الاول! و الآخر! والظاهر! والباطن!"، چه جایی میگذاری برای غیر؟! بارها و بارها "لمن الملک الیوم؟" را خواندم و با "لله الواحد القهار" به خود لرزیدم، ولی باز هم تو را تنها صاحب خود ندیدم!
امامِ عزیزم! نمایندهی تام و تمامِ حضرت حق! تو دستگیری، تو نجات بخشی، تو خودِ خودِ صراط مستقیمی، خودت ما را به سوی خودت راهنمایی کن! همهی این جوانهایی که آمدند و "صدقوا ما عاهدوا الله علیه"، و همهی آنان که منتظرند، فقط یک آرزو دارند!
عالم تبدار است؛ خودتان دعا کنید! سال پیش رو، سال محقق شدن وعده الهی باشد.
قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
"العلمُ نقطهٌ واحده؛ فَکَّرَهُ الجاهلون!"
گویی روی صحبت این سخن با تمامِ کسانی است که خودشان و خودمان "عالم"شان میخوانیم.
این است روزگارِ ما.
همه چیز جابهجا شده انگار.
شش ترم است دارند حالیمان میکنند "العلمُ نورٌ." و ما باز داریم دست و پا میزنیم.
با هر کسی هم که نه، با خودم که باید روراست باشم!
من واقعاً تکهای از روحم جا مانده آنجا، چرا و چهطور نمیدانم؛ امّا مانده!
***
در تمام صحبتهایش مهمترین نکتهای که نظرم را جلب کرد این بود که باید صبر کرد! نباید شتاب داشت؛ در همان حالی که سستی هم نباید ورزید! و سختیِ کار همین است.
حس میکنم تنها کاری که باید با شتاب انجام داد فعلاً سعهی وجودی پیدا کردن است! در واقع باید این سؤال را از خودم بپرسم که چرا انقدر روحِ من باید کوچک باشد که تازه تکهش هم آنجا باشد؟ واقعاً آدمِ متخصّصِ کم ظرفیت و کوچکدل به دردِ امام میخورد؟؟؟
*امتحانات که تمام میشود اصلاً نطقِ آدم باز میشود!
درباره این سایت